(پایان فصل اول )LOVE VAMPIRE ❤️‍🩹P18

Maria Maria Maria · 1402/6/17 15:36 · خواندن 3 دقیقه

سلام دوستان اینم پارت جدید لطفا لایک و کامنت فراموش نشه 😉و من  اصلا نمیتونم منحرفی بنویسم ولی داخل وبلاگ‌ کسی از نویسنده ها بخواد بنویسه مشکلی نیست البته اونم با رمز باید باشه 

شروع داستان 📑 

💕از زبان مرینت 💕

وقتی که ما با اَسب شروع به حرکت کردیم و خیلی هم با هفت تپه فاصله ای نداشتیم . وقتی که به دروازه رسیدیم دوتا نگهبان جلومون رو گرفتن نگهبان 1:هی هی کجا میرید بدون دعوت نامه نمی‌تونید وارد شهر بشید .فیلیکس:تو از کسی که شاهزاده کل  این امپراطوریه دعوت نامه میخوای؟ بعد هم کلاه شنلش رو داد کنار فیلیکس:خب به دستور پرنس فیلیکس در رو باز کنید . نگهبان 2:ببخشید ما واقعا نمیدونستیم . وقتی که در رو باز کردن فیلیکس هم بهشون گفت که نیاز نیست ورود ما رو اعلام کنن📢 وقتی که وارد امپراطوری شدیم و به سمت دیوار های یخی راه افتادیم قبلش لباس های گرمون رو پوشیدیم وقتی رسیدیم اون عمارت کنارش متروکه بود فیلیکس:اینجا یک خانواده زندگی میکردن که یک دختر زیبا  به اسم الیزابت زندگی می‌کرده که خیلی زیبا بوده البته اونو از سر راه پیدا کردن و پسر واقعی این خانواده جوزف خیلی جذاب بوده . الیزابت عاشقش میشه و کلی ماجرا با هم میگذرونن که سر انجام جوزف هم عاشق الیزابت میشه و یک روز الیزابت از جوزف میپرسه : جوزف تو من رو به عنوان خواهرت مبینی ؟ که باعث اعتراف عشقشون میشه و اون ها از اینجا میرن  و داخل حومه شهر زندگی میکنن  جوزف و الیزابت با هم ازدواج میکنن و صاحب 3 تا بچه میشن.... و حدود 30 ساله که مرده ن و بقیه عشقشون رو مثل عشق پریان توصیف میکنن اول باید قلعه رو بگردیم . وقتی وارد شدیم یک عالمه گرد و خاک روی همه وسایلم اونجا جمع شده بود وقتی به یک اتاقی رفتیم اون اتاق توش عکس الیزابت و جوزف بود و اتاق هم خیلی قشنگ بود با وجود گرد و خاک ها وقتی به اتاق کناری رفتیم عکس جوزف و الیزابت و چند تا بچه قد و نیم قد بود من حدس زدم که اونها بچه هاشون باید باشن بعد از گشت زنی در قلعه برگشتیم به دیوار یخی وقتی یگ تیکه از یخ رو برداشتیم یک روح بسیار زیبا اومد بیرون اون الیزابت بود.الیزابت:چه کسی جرعت داره که به دیوار یخی من دست بزنه؟ مرینت:ببخشید از دستمون ناراحت نشید برای شکستن طلسم عطش به زندگی نیاز داریم . الیزابت :اگه برای شکوندن طلسم هست مشکلی نیست ولی برای منافع خودتون نباید استفاده بشه........ من خیلی وقته که توی این دیوار جدا از عشقم هستم تنها راه برای نجات یافتن از اینجا یک نفر باید این عمارت رو بخره چون نزدیک 30 ساله نگهبان اینجام و اگر یک نفر از شما ها این قلعه رو بخرید من هم آزاد میشم . مرینت:نگران نباش الیزابت من خودم این خونه رو میخرم البته وقتی طلسم آدرین رو باطل کردم الیزابت:تو هم عاشقش هستی و اون هم همینطور ولی به خاطر تجارت خانوادگی اون دختر مجبور به شست و شوی مغزی شده اسمش کاگامیه و اونم باید عشق خودش رو پیدا کنه اون عاشق آدرین نیست . به صدای قلبت گوش بده . بعد هم ناپدید شد وقتی از امپراطوری هفت تپه رفتیم مستقیم به عمارت گراهام دوانیلی رفتیم و خانم آملی اون ها رو باهم ترکیب کرد خدا رو شکر که منم میتونم به عشق زندگیم برسم ....... 2516 کارکتر . اینم پایان فصل اول لطفت حمایت ها زیاد باشه که فصل 2 رو هم زود بزارم 😊