(پارت آخر )❤️‍🩹LOVE VAMPIRE S2 P19

Maria Maria Maria · 1403/3/31 22:47 · خواندن 3 دقیقه

سلام دوستان ببخشید خیلی دیر شد چون امتحانام هفته قبلی تموم شده بودن و حال خیلی خوبی نداشتم که بتونم براتون پارت بزارم حالا هم برید ادامه مطلب 😊👇🏻

شروع داستان 📑

بعد از اینکه بیدار شدم و لباس هامو پوشیدم هنوز پشتم به خاطر دیشب درد میکرد قرار بود هر شب این کارو بکنیم ولی من هم بَدم نمیومد😅 رفتم سر کارم که آدرین اومد سرمو بوسید و از پشت بغلم کرد آدرین:دیشب که  اذیت نشدی؟ چون بار اولم بود خیلی هیجان داشتم و نتونستم خودمو کنترل کنم 😄 مرینت:اشکالی نداره (برمیگرده سمت آدرین و لب های همو میبوسن ) وقتی جدا شدیم دوباره آدرین چند بار پشت سر هم منو بوسید که کم کم پایین تر رفت و گردنمون کیس مارک کرد آه و ناله هام همه جا رو پر کرده بودن مرینت:فعلا میدونم سخته ولی بزار برای شب آدرین سری تکون داد و مشغول کار هامون شدیم . 

بعد از 3 هفته🗓

بعد از اینکه من هم به خوردن آب چشمه ادامه میدادم تا مشکلی برای بچه ها پیش نیاد وقتی صبح بیدار شدم نمیدونستم چرا هر چیزی که خورده بودم رو بالا آوردم و آدرین دکتر رو خبر کرد و تشخیص داد من باردارم 😍 و هر سه‌تاشون با هم تشکیل شدن و دکتر حتما به توصیه کرد که به خوردن آب چشمه ادامه بدم تا زایمان زود‌ رس نداشته باشم ‌. بعد هم خاله آملی و فیلیکس اومدن و بهمون تبریک گفتن 🙃 بعد از 1 هفته مادر بزرگ و پدر مادر بزرگ اومدن و مادربزرگ خیلی خوشحال بود که قراره نبیره دار بشه . بعد از 3ماه شکمم برجسته شد خیلی زود بود ولی با توجه به اینکه 3قلو بودن عادی بود.  این روزا آدرین من رو از رسیدگی به امور اقتصادی و اجتماعی منع کرده بود، آدرین: تو الان حامله ای نباید به خودت فشار بیاری با توجه به اینکه 3تا بچه هستن شکمت در آینده سنگین تر میشه و برای بچه ها و خودت به هیچ وجه خوب نیست !! . اینو میدونم ولی حتی برای راه رفتن هم بهم اجازه نمیده 😮‍💨 بعد هم با قاتی شدن هورمون های بارداری ام مواجه شدم برای مثال: هر وقت آدرین رو میدیدم دلم میخواست گریه کنم یا بعضی موقع ها هم اوق میزدم توی ماه 6 شکمم خیلی بزرگ شده بود و چون بچه ها رشد خیلی خوبی داشتن حق با آدرین بود خیلی داشتن سنگین میشدن بعد از اینکه ماه نهم شد برای قدم زدن رفتم بیرون ولی دلم درد گرفت و داشتم زایمان میکردم و آدرین دکتر خبر کرد و چون زایمان طبیعی خیلی بهتر بود منم داشتم زایمان میکردم و آدرین دستمو گرفت و زور زدم و اولین بچه مون به دنیا اومد و بعد از 10 دقیقه بچه دوم و بعد از 6دقیقه بچه آخر . بزرگترین‌‌شون لوئیس بود دومی هوگو و آخری هم اِما بود. بعد از چند هفته منم با ورزش کردن شکمم که به خاطر زایمان طبیعی افتاده بود رو درست کردم . بعد از اینکه بچه ها 10 سالشون شد شروع به درس خوندن کردن که لوئیس با‌استعداد تر بود هر کدومشون خیلی خوب بودن و هوش بالایی داشتن ولی لوئیس با اون دوتا فرق داشت و توی سن 18 سالگی لوئیس ولیعهد شد و هوگو هم فرمانده گارد کل سلطنتی شد . اِما  و هوگو هم از اونجایی که ولیعهد نشده بودن تبدیل شدن به یک دوک و دوشس مستقل   . اِما توی هنر های رزمی استعداد خوبی داشت . اِما مشغول به رسیدگی وسایل اقتصادی کشور شد و لقب وزیر اقتصاد رو گرفت همه بچه هامون در آینده تبدیل به اشخاص قدرتمندی شدن خیلی بهشون افتخار میکردیم و اینم پایان داستان ما بود ....

خیلی ممنون از دوستانی که رمان من رو خوندن و مند حمایت کردن . امیدوارم از خوندن این رمان لذت برده باشین 💕

               تا بعد نویسنده وایولت 💜