
عشق در تاریکی مطلق

یازدهمین پارت [ نزدیک یک ساله دارم این رمان رو پارتگذاری میکنم.]
... اتریش چیزی نبود جز یک آشفته بازار بسیار بزرگ.
آرتور و کارل هر غلطی که دلشان میخواست میکردند و کسی نبود که جلوی آنها را بگیرد.
البته باید ظاهر را حفظ میکردند و موجب برانگیختن سوءظن کسی نمیشدند.
ولی به غیر از این موارد، میتوانستند خوراک و شراب رایگان همه جا پیدا کنند و به راحتی و وفور از کازینو ها و کاباره های وین و مابقی شهر های اتریش استفاده کنند.
گذر از اتریش برای آن دو تبدیل به یک زنگ تفریح بزرگ شده بود؛ دو هفته راهپیمایی آنها از شمال به جنوب اتریش، همه به سیگار کشیدن و میگساری و خوردن و خوابیدن و تا حدودی شهوت رانی گذشت.
اما آرتور خیلی جدی تر از آن بود که مثل کارل دل به این تفریحات بدهد.
او میدانست که وقت چندانی ندارند و هر آن ممکن است نیرو هایی برای جستجو و دستگیری آنان فرستاده شده و آنان را پیدا کند.
به همین خاطر بود که آرتور عجله میکرد و با دستپاچگی کارل سر به هوا را به دنبال خود میکشید...
... بعد از دو هفته و سه روز، آنان بالاخره به مرز اتریش و ایتالیا رسیدند.
آرتور میدانست به محض آنکه پایشان را داخل خاک ایتالیا بگذارند، خطر شروع میشود.
آنان داشتند وارد دهان اژدها میشدند، جایی که متحد هیتلر، یعنی موسولینی فاشیست آن را کنترل میکرد.
آرتور حس بدی از ورود به ایتالیا در درون خود داشت. میدانست قرار است اتفاق بدی رخ دهد. دلش شور میزد و به این سفر رضایت نمیداد.
اما آرتور عزم خود را جذب کرد و یقیه کارل را گرفت و با خود به درون خاک ایتالیا کشید...
_ فعلاً _