عشق در تاریکی مطلق

SΔLIN SΔLIN SΔLIN · 1402/6/2 02:53 · خواندن 2 دقیقه

هفتمین پارت

... یک روز صبح، گزارشی از جبهه غربی رسید که محتوای آن، خبر از کمبود نیرو در خط حمله به بلژیک و فرانسه میداد؛ البته، دستوری هم همراه خبر آمده بود که به طبق آن، باید هر چه سریعتر مقدار زیادی از سربازان برای موفقیت در حمله، به جبهه غرب اعزام می‌شدند.

خیلی زود، یگانی که آرتور و کارل در آن خدمت میکردند، به همراه ۶۰ یگان دیگر، برای اعزام به مرز فرانسه انتخاب شدند...

... آرتور، به شدت از این موضوع بی قرار بود؛ او معتقد بود که این وضعیت، فرصت بسیار مناسبی برای فرار است، اما از طرفی میترسید نقشه اش شکست بخورد... اگر شکست میخورد، در دادگاه نظامی، به جرم فرار از خدمت، و خیانت به میهن و پیشوا، محکوم شناخته میشد و در نهایت سرنوشتی جز تیرباران در انتظارش نخواهد بود... او به شدت میترسید، دلش برای آینده و آرزو هایش میسوخت، دلش برای خانواده اش میسوخت، دلش برای مینا هم میسوخت...

... اما وقتی به مینا فکر میکرد، انگیزه و اشتیاقی بی مانند در اعماق وجودش شعله میکشید، شعله ای که سوزنده تر از هر اخگر زودگذر بود... 

... پیش از آنکه یگان اعزام شود، آرتور به بهانه بازرسی، مقداری در ویرانه های شهر «کراکوف» گشت و چند دست لباس مردانه پیدا کرد. 

لباس ها را پیش کارل برد و نقشه فرار را به او گفت:« روز اعزام، این لباسا رو می‌پوشیم و قاطی مردم عادی میشیم، بعد راهمون رو کج میکنیم و از کانال آب شهر می‌زنیم بیرون، من مسیر کانال رو بررسی کردم، میتونیم انجامش بدیم...» 

کارل اما به شدت نگران بود، او به آرتور گفت:« بیخیال پسر! نمیشه فرار کنیم... اگه گیرمون بندازن پدرمونو درمیارن! بعدشم، هیتلر داره هر روز قوی و قوی تر میشه، الان که لهستانو اشغال کرده، کل اروپای شرقی تو مشتشه! هر جا بریم آخرش پیدامون میکنن، جایی برای رفتن نداریم!...»

آرتور کمی حرف های کارل را سنجید، و دید که او درست میگوید؛ آرتور به این قسمت از نقشه فکر نکرده بود، فکر نکرده بود که بعد از فرار باید کجا بروند... آرتور به شدت آشفته بود. نمی‌دانست باید چه کند... اما در میان همین آشفتگی، برای یک لحظه تصویر مینا در ذهن آرتور تداعی شد، او مثل برق از جا پرید و با ذوق و شوق به کارل گفت:« فهمیدم کجا بریم!» 

کارل، نگاهی پرسشگرانه به او انداخت و پرسید:« کجا؟» 

آرتور هم به عمق چشمان کارل خیره شد و گفت:« ایران!...» 

 

 

« تا بعد »