❤️‍🩹LOVE VAMPIRE S2 P11

VIOLET🦋 · 12:55 1402/11/27

سلام میدونم خیلی وقته منتظر پارت جدید هستید و کاور تغییر نکرد چون که آدرسش رو گم کردم به جاش عکس شخصیت ها رو براتون میذارم .

https://uploadkon.ir/uploads/1c2716_24Screenshot-۲۰۲۳۱۲۱۵-۲۲۲۳۵۸-Chrome.jpg 

اما👆🏻

https://uploadkon.ir/uploads/460716_24Screenshot-۲۰۲۳۱۲۱۵-۱۴۴۵۳۳-Chrome.jpg 

هوگو👆🏻

https://uploadkon.ir/uploads/8bae16_24Screenshot-۲۰۲۳۱۲۱۵-۲۲۲۷۰۹-Chrome.jpg 

لوئیس 👆🏻

https://uploadkon.ir/uploads/b0d916_24Screenshot-۲۰۲۳۱۲۱۴-۱۳۲۳۲۶-Chrome.jpg 

ربکا👆🏻

 

 

شروع داستان📑

 اما: ولی اگرشما ما رو دنیا نیارید این اتفاق نمی افته. احساس سر گیجه و حالت تهوع گرفتم آدرین دستمو گرفت :حالت خوبه مرینت؟ مرینت:نه حالم خوب نیست چرا از بین این همه سلسله امپراطوری این بلا باید سر ما بیاد؟ چرا من نتونستم توی آینده بزرگ شدن بچه هامو ببینم ؟ . اشک هام سرازیر شدن آدرین جلوم زانو زد و بغلم کرد : هیچ اشکالی نداره دخترمون برای این اینجاست تا کمکمون کنه . صدای سرفه داشت میومد من و آدرین برگشتیم اما بود. روی دو زانو اش افتاد خودمو از بغلش آزاد کردم به سمت اما دویدم :پزشک سلطنتی رو خبر کنید . بعد اما از شدت سرفه خون بالا آورد و توی بغل من بیهوش شد اونو بغل کردم و فوری به اتاقمون بردمش پزشک اومد :بانوی من برید عقب . با دستگاه نبضش رو چک کرد: خیلی ضربان قلبش بالا هست .  نباید دیگه از جادو استفاده کنه و گرنه اونقدری خون بالا میاره که بمیره . فعلا باید استراحت کنه چندتا دارو مینویسم که فعلا شاید بشه حداقل انقدر حالش بد نباشه . وقتی دکتر رفت منم همراه آدرین رفتم که بتونه در آرامش استراحت کنه . 

🌃در نیمه های شب 🌃 

💙از زبان اما 💙

وقتی که بیهوش شدم همون کابوس همیشگی که آزارم میداد رو دیدم که پدر از دنیا رفته و هوگو و لوئیس توسط شورشی ها به قتل رسیدن و اوضاع کشور خیلی بده و آخر هم کسی که باعث شد این همه زجر رو بکشم من رو از دره پرت می‌کرد پایین . از خواب پریدم نفس نفس میزدم کنار رخت خوابم یک پارچ آب و لیوان بود از آب همون خوردم . و دراز کشیدم  دستمو روی پیشونیم گذاشتم . یک لحظه فکر کردم صدای هوگو رو شنیدم :لوئیس مطمئنی درست اومدیم؟ لوئیس:آره مطمئنم . بلند شدم و هوگو رو با لباس قرمز و لوئیس هم با لباس  بافت آبی دیدم . اما:شما دوتا اینجا چیکار میکنید؟ لوئیس اومد جلو و بغلم کرد:حالت خوبه اما؟ چیزت که نشده ؟ . ماجرا رو براشون تعریف کردم . هوگو :ببین دو روز نبودیم و الان این خانم داره گند میزنه توی گذشته😐 لوئیس:تو دهنت رو ببند که همش  چرت پرت میگی . دیدم داره دعوا میشه: بچها بس کنید دیگه اتفاقیه که افتاده نمیشه کاریش کرد . درحال حرف زدن بودیم که در باز شد ........

💕از زبان مرینت 💕

وقتی اتاق  اما رو ترک کردم با آدرین دنبال راه حل بودیم که شب شد و رفتم بخوابم . نصفه های شب بیدار شدم وقتی دم در اتاق اما بودم صدای گفت و گوی دو نفر دیگه رو هم شنیدم . یکم فال گوش وایسادم و بعد درو باز کردم که آدرین و پسر دیگه ای رو دیدم . مرینت:آدرین تو اینجا چیکار میکنی؟ لوئیس با خنده برگشت :مامان من آدرین نیستم . تعجب کردم :تو لوئیس هستی؟ لوئیس:آره و اینم هوگو هست . هوگو بهم خیره شده بود :چیزی شده پسرم؟ . هوگو قرمز شد :نه چیزی نیست ......  لطفا لایک و کامنت یادتون نره 💜💫