❤️‍🩹LOVE VAMPIRE S2 P13

VIOLET🦋 · 13:04 1402/12/22

سلام خوبید ؟اینم پارت جدید حالم زیاد خوب نیست و امتحانا همش ریختن روی سَرم 🥲 لایک و کامنت یادتون نره 🧡🏵 

شروع داستان📑

وقتی لوئیس اومد که باهم اسناد رو مرتب کنیم و بهشون رسیدگی کنیم ربکا در زد :بانوی من میتونم بیام داخل ؟ مرینت:آره بیا تو ربکا . وقتی اومد داخل مو های قهوه‌ای فندقی و چشم های قرمز داشت به همراه لباسی که پوشیده بود خیلی بهش میومد و الف بود و همیشه گوشواره ی پروانه ای رو داشت . بیانکا:عذر میخوام که مزاحم وقت شما و اعلی حضرت پادشاه شدم (اینجا به لوئیس نگاه کرد و قرمز شد) بانو کایرا قرار شده که هفته دیگه ببینتتون.  مرینت:ربکا.... یه سوال ازت داشتم. از اونجایی که تو الف هستی روشی هست که بشه یک نفر که جادوی خیلی زیادی داره و به خاطر جادوش زودتر از موعود به دنیا اومده رو با یک معجون یا همچین چیزی درستش کرد؟ ربکا به فکر عمیق فرو رفت :راستش رو بخواین پرنسس من راجب به یک چشمه ی شفا بخش توی سرزمین تراویس شنیدم که از محل زادگاه اولین اژدها به وجود اومده و اونقدر قویه که میتونه هر جادویی رو درمان کنه..... شاید این روشی هست که شما دنبالشید . مرینت :خب مرسی که گفتی گروه تجسس امپراطوری رو میفرستم تا ببینم پیداش میکنن . میتونی بری و راستی این کسی که کنارمه پسر خاله ی آدرین هست و برای همینه که انقدر شبیه همن 😊 ربکا :ممنون  فقط اسمشون چیه ؟ لوئیس:اسمم مکسه بانو ربکا . ربکا قرمز شد :بله خیلی ممنون تعظیم کرد و رفت . مرینت :فکر کنم لازم باشه بهم یک توضیحی بدی لوئیس . لوئیس :خب وقتی من بچه بودم اون خیلی ازم مراقبت می‌کرد و باهام بازی میکرد برام کتاب میخوند با هم به اطراف قاره میرفتیم . برام مثل یک خاله بود . مرینت:ببخشید همش تقصیر منه که بدن ضعیفی دارم و باعث شدم که این کمبود رو حس کنین . لوئیس جلوم زانو زد و دست هامو گرفت و پیشونیشو چسبوند به دست هام :نمیخواد نگران باشی مامان . باهم دیگه این مشکل رو حل میکنیم که دیگه اتفاق بدی نیوفته . با گفتن این حرف لوئیس به من آرامشی داد که بچه هام بدون من چقدر مستقل و بالغانه عمل میکنن . و اشک هام سرازیر شدن . لوئیس سرشو بلند کرد و از اینکه گریه میکنم تعجب کرد و ناراحت شد :مامان گریه نکن با هم دیگه این مشکل رو حل میکنیم . و بعد هم بغلم کرد . و بعد از اینکه آروم شدم کل کار ها رو لوئیس انجام داد .   💚از زبان آدرین 💚

وقتی که مشاوره با وزیر ها و نماینده ها تموم شد لباس تمرین رو پوشیدم و به زمین تمرین رفتم . اونجا اِما رو دیدم که مشغول تیر اندازی با کمان بود خیلی تیر اندازی اش خوب بود تعجب کردم و بعد توجه ام به گردنبند اون جلب شد به همراه گوشواره هاش با وجود اینکه‌ 1 هفته گذشته بود برام جای تعجب داشت که همیشه اونها رو در نمی آورد.  وقتی تیر اندازی اش تموم شد براش دست زدم :کارت عالی بود اِما . راستی یک سوال داشتم چرا همیشه اون گردنبند و گوشواره ها رو میندازی ؟ اِما اولش از تعریفم تعجب کرد :گردنبند و گوشواره ام هدیه مادره که قرار شد بعد از تولد 18 سالگی ام بهم بدید . و از اون روز تا حالا از جلوی چشمام هم دورشون نکردم خیلی برام عزیزن 🙂 اولش به خاطر حرف اِما ناراحت شدم که قبلا بهم گفته بود به خاطر مرگ مرینت به قدری قلبم شکسته میشه که تا یک هفته بعد از مرگش از اتاق بیرون نمیومدم. ولی من مرینت رو با تموم وجودم دوست داشتم و اگر این اتفاق میوفتاد خیلی ناراحت میشدم. ولی دیگه قرار نیست اون اتفاق بیوفته ما جلوش رو میگیریم . بعد هوگو با شمشیر به سمتم اومد و منم دفاع کردم خیلی خوب می‌جنگید و من تونستم برنده بشم هوگو:بابا خیلی مهارتت خوبه حتی ذره ای تغییر هم نکرده . آدرین:کی به شما ها شمشیر زنی و کارهای رزمی رو یاد داده ؟ هوگو:خودتون به هر سه تامون یاد دادین و لوئیس از هممون بهتره و اولش اون قرار بود به جای اِما ولیعهد بشه و من هر کاری کردم نتونستم مهارت هامو مثل اون بکنم . صدای مرینت‌از پشت سَرم اومد . برگشتم اون هم مثل لوئیس لباس تمرین پوشیده بود :خب میبینم که شما دارین بدون ما خوش میگذرونین.  بعد هم یک شمشیر برداشت و داد به لوئیس و یکیشو خودش برداشت :لوئیس حاضری؟ هر ستاییشون تعجب کرده بودن  لوئیس:البته مامان . و شمشیر هاشون رو از غلاف کشیدن بیرون و لوئیس به سمت مرینت خیز برداشت و مرینت جا خالی داد و حمله رو شروع کرد ولی مهارت مرینت هم از لوئیس مثل اینکه بهتر بودن و در آخر سر شمشیر لوئیس به گوشه زمین پرت شد و روی زمین افتاده بود . اِما و لوئیس و هوگو‌ از کار مرینت تعجب کردن . لوئیس:مامان این کار ها رو از کجا یادگرفتی ؟ مرینت:خب (شمشیرش رو غلاف کرد) لازمه بگم به غیر از این دنیا یک دنیای دیگه هم هست و مادر من دروازه بین اون دوتا دنیا رو پیدا کرد و عاشق پدرم شد و قبلش اون یک جادوگر خیلی معروف بود و دختر مادربزرگم یعنی ملکه کایرا هستن و مادرم توسط یک خون آشام به قتل رسید و منم مجبور شدم وارد سازمان مافیا بشم و به عنوان یک قاتل کارم رو شروع کردم . وقتی رفتیم داخل وسایلام رو نشونتون میدم . هوگو:واقعا ؟؟؟؟؟؟ بابا و مامان هیج وقت بهمون نگفتن . اِما زد پشت سر هوگو :چقدر خنگی تو معلومه میان واسه بچه هایی که هنوز 10 سالشون نشده همچین چیز هایی بگن؟😑 هوگوبا لب و لوچه آویزون:خب منم دوست داشتم بدونم . بعد هم با اِما و هوگو مبارزه کرد لوئیس:الکی به مامان نمیگفتن آرزوی مرگ . خیلی مهارت هاش پیشرفته ان . آدرین:معلومه که زنم انقدر با استعداده ..... 4473 کارکتر . لطفا لایک و کامنت فراموش نشه 😘❤