❤️‍🩹LOVE VAMPIRE S2 P15

VIOLET🦋 · 20:27 1403/01/12

سلام خوبید؟ برید ادامه مطلب و رمان دیگه ای هم که دارم مینویسم داخل وبلاگ لیدی نوار هست حتما اونجا رو هم نگاه کنید🙃🌱 برید ادامه مطلب:)

https://uploadkon.ir/uploads/949b31_24Screenshot-۲۰۲۴۰۳۲۹-۰۱۳۳۳۸-Chrome.jpg 

میکو دختر دوک کای👆🏻

شروع داستان 📑

ما و بچها در حال رفتن بودیم که ربکا جلوی دروازه ظاهر شد : اعلاحضرت لطفا صبر کنید میخوام با هم بریم داخل باید چیزیو بهتون نشون بدم . آدرین:ولی.... با دستم مانع آدرین شدم . مرینت:فعلا باید صبر کنیم ببینیم اون چیزی که میخواستیم رو آورده یا نه . بیاین بریم داخل . وقتی که رسیدیم به اتاق هوگو ربکا شنل پوشیده بود به همراه لباس و شلوار و آستینش رو زد بالا :بانوی من این هم همون آب چشمه هست‌. یک چاقو بیرون آورد و از بالا تا پایین دستش رو با چاقو برش داد. و در بطری رو برداشت و کل اونو خورد و در چشم بهم زدن زخمش خوب شد هممون تعجب کردیم . آدرین :از کجا معلوم که راست میگی یا نه . بعد هم دم در گوشش گفتم:اون بیشتر از 20 سال  از بچه هامون مراقبت کرده معلوم نیست؟ ربکا :اگه نخواین بهم اعتماد کنید بهتون حق میدم ولی برای شاهزاده دوم سرزمین الف ها یک نوع خیانت به حساب نمیاد اگه دروغ گفته باشم؟ لوئیس : پس تو بزرگترین سرزمینی هستی که در این اطراف متحدمون باشه .پرنسس اون راست میگه . مرینت:من که گفتم بهش اعتماد دارم .... ربکا میتونی چندتا از اون بطری ها رو بدی لازممون میشه . ربکا:حتما اگر کمک میخواین همراهتون میام . مرینت:خیلی خب بزن بریم. و ما هم به سمت اونجا راه افتادیم......

💙از زبان اما 💙 

وقتی که داشتم کتاب میخوندم افرادی ریختن توی اتاقم و دست و پاهام رو گرفتن و از اونجایی که استفاده از جادو برام ممنوع شده بود چون اگه استفاده می‌کردم ممکن بود بمیرم! و فوری منو بیهوش کردن و از حال رفتم . وقتی به هوش اومدم اطرافم تاریک بود و چوب دستی ام پیشم نبود . دست و پاهام هم بسته بودن و همین طور چشم هام وقتی صدای پا رو شنیدم اضطراب تموم وجودم رو فرا گرفت . و یک نفر پارچه ی روی چشم هام رو برداشت و خیلی روشن بود و برای همین یکم چشم درد گرفتم . میکو قدم زنان اومد جلوم و لباس صورتی که تا روی زانو اش بود و تل صورتی روی موهاش و گردنبندی که دور گردنش بود و چشم های طلایی و موهای بنفش بادمجونی و چشم های کشیده ظاهر شد . میکو:ظاهرا همون طوری که زشت بوده هستی 🤭 "اِما توی ذهنش :خداوکیلی خودتو با من مقایسه میکنی من با اینکه مثل تو چتری ندارم ولی قیافم بهتره " موهام که باز بودن رو گرفت و کشید :خب هنوزم ضعیفی . اِما :اگر منم یک نفر دست و پاهاش رو می‌بستم و قلدری میکردم معلومه قوی تر بودم . موهام رو بیشتر کشید که سَرَم رو بردم عقب و بهش کله زدم که موهام رو ول کرد و سَرش درد گرفت از اونجایی که خون آشام هم نبود از سرش خون اومد ولی من خودم دردم نگرفت . میکو:فعلا باهات کاری ندارم ولی تازه کارم باهات شروع شده . و رفت و در رو محکم بست . امیدوارم مامان و بابا و برادرا زودی بیان......

🍀از زبان لوئیس 🍀

وقتی که رسیدیم با تیر اندازی هوگو نگهبان ها رو کشتیم و بعد هم که با جادوی مامان تله پورت کردیم و به سمتمون تیر اندازی شد که مامان با سپر محافظ جلوشون رو گرفت و خیز برداشت و کل نگهبان ها رو کشت که صورتش پر از خون شد که بابا با دستمال صورت مامان رو پاک کرد . مامان:اگه بلایی سر دخترم بیارن با دست های خودم سلاخیشون میکنم .بابا هم قلنج های دستش رو شکست :کاری میکنم که خدا هم یادش بمونه چه غلطی کردن 😠 و رسیدیم به اتاق اصلی که لایه ی محافظتی داشت که ربکا لایه رو از بین برد و وارد شدیم که دیدم چند نفر بهمون حمله کردن که منم عصبانی شدم و توی چشم بهم زدن با خنجر هایی که مامان بهم داده بود همشون رو کشتم و اِما هم اونجا بود با موهای بهم ریخته و دامنش هم پاره شده بود که سَرش رو گرفت بالا خیلی خوشحال شد و ربکا فوری دست و پاهاش رو باز کرد و هممون رو بغل کرد . مامان بهش یک کش داد که موهاش رو ببنده ربکا: اِما لطفا این آب رو بخور (داستان پارت های قبل تر) . اِما: واقعا؟ . و فوری همش رو سر کشید 😳 و نوری دورش چرخید و صورتش با روحیه تر شد . و هوگو بهش کلید رو داد . و اِما هم کلید گرفت مامان:این کلید چیه ؟ اِما:الان میبینیدش . و اون رو به هوا پرت کرد و گرفت و که لباسش تغییر کرد و چوب دستی بلندی که جواهر درخشان آبی روی سرش بود که ارتفاعش تا روی زمین می‌رسید. 

https://uploadkon.ir/uploads/d84e31_24IMG-20240331-202133-810.jpg 

لباس اِما👆🏻

موهای بلندش که بافته شده بود تا روی پایین تر از کمرش می‌رسید.  مامان و بابا حسابی تعجب کرده بودن وقتی به چشم هاش نگاه کردم دلیلش رو فهمیدم چشم های اون و هوگو سبز  شده بودن . بابا:چرا رنگ چشمتون تغییر کرد؟ اِما:به خاطر اینکه رایحه مانای من و هوگو یکی هست واسه همین وقتی من جادو انجام میدم رنگ چشم هامون تغییر میکنه مثل مامان که انتهای موهاش بنفشه ..... 4256 کارکتر . لطفا لایک و کامنت یادتون نره 💜🌸