
❤️🩹LOVE VAMPIRE S2 P16

سلام دوستان خوبین ؟ ببخشید که دیر شد چون امتحانات خرداد شروع شده واسه همین منم خیلی سراغ گوشی نمیرم و یادم میره براتون پارت بزارم حالا برین ادامه مطلب👇🏻
شروع داستان📑
از زبان مرینت 💕
وقتی که ظاهر اِما عوض شد و هیچ اتفاقی براش نیوفتاد و معلوم شد اون آب شفا بخش واقعیه پس ما راه حل رو پیدا کردیم 🥳 مرینت:خب الان باید بریم سر وقت میکو ببینم حرف حسابش با ما چیه 😏 با هم حرکت کردیم و هوگو با یک حرکت دستش در رو خراب کرد و با هم وارد شدیم آدرین حملات رو شروع کرد و منم اونو پوشش دادم و اِما هم با جادو کمکمون میکرد و لوئیس هم با هوگو در حال جنگیدن بودن که میکو ظاهر شد :خب خب دیگه واقعا بسه . همهی خانواده سلطنتی آینده اینجان اوه.... یادم رفت مرینت اینجا نیست . لوئیس یک چکی بهش زد:با مامانم درست حرف بزن زنیکه هرزه 🤬 بعد هم چون همه محافظ هاشو رو کشته بودیم کسی دیگه ای نبود بعد هم روی زمین که بود مرینت:پسرم نیازی نیست که دست هاتو به خون این زنیکه کثیف کنی . اِما سریع اومد جلو:مامان این جنگ بین من و میکو شما عقب بکشین . میخواستم چیزی بگم که هوگو سرشو تکون داد که یعنی نیازی نیست نگران باشم . میکو خیز برداشت ولی اِما جاخالی میداد و عصا اش رو به یک شمشیر تبدیل کرد و و با میکو شروع کرد به جنگیدن. بعد یک نفر از پشت سرش اومد که آدرین رفت به سمتش وفوری باهاش درگیر شد من روی همه ی بچها یک لایه محافظتی گذاشتم . بعد هم رفتم کمک کنم به آدرین اون انقدر عصبانی بود که انگار نیازی به کمک من نداشت ولی من بازم بهش کمک کردم هوگو:اون پدر میکوعه . شمشیر رو کشیدم بیرون و فوری سرش رو قطع کردم و از طرف موهاش گرفتمش و انداختم جلوی میکو . مرینت:حالا کی قوی تره من یا تو میکو ؟ روی هر دوطرف سرش شمشیر های هوگو و لوئیس بودن و پشت سرش هم اِما بود . مرینت:بهتره بگی برای چی باعث شدی اشراف بر علیه ما بشن ؟ خانواده ات خیلی نفوذ زیادی توی لایهی اشرافی داره..... دوست دارم بدونی چطوری انجامش دادی ؟ میکو خونی که توی دهنش بود رو تف کرد بیرون:خب من یه بچه نامشروعم پدرم اینی بود که شما کشتینش و برای همین پدرم و برادر هام خیلی منو طرد میکردن پس منم برای جلب توجه اشراف کاری کردم که برعلیهتون بشن.... خیلی کار ساده ای بود و بعد کلی تماشاچی گیرم اومد که بخوان نمایش شما رو ببینن و قضاوتتون کنن و شایعه بسازن. بعد هم پخش کردن شایعات توسط روزنامه نگار ها و توده اشراف . اِما:برای چی... این کار رو کردی؟ قصدت چی بود مگه ما بهت آزاری رسوندیم ؟ میکو با خنده شیطانی :خب معلومه که آزارم دادین شما ها بودیم که همیشه توی مرکز توجه بودین و منم یک آدم فراموش شده بودم... تنها چیزی که نداشتم فقط توجه بود😢 مرینت:حرفات تموم شد حوصله ام سر رفت . شمشیر رو کشیدم :دیگه آخر کاره میکو . خداحافظ برای همیشه 😌 سرش رو بریدم و تمومی جسد ها رو سوزندیم بعد هم اونجا رو ترک کردیم و بعد از اینکه اِما عصا شو پنهان کرد چشم خودش و هوگو دوباره آبی شدن وقتی فیلیکس مانا اِما رو بررسی کرد معلوم شد مشکل توی مانااش حل شده و دیگه نیازی نداره اون آب رو بخوره. من و آدرین هم مشغول برنامه چیدن واسهی تاج گذاری شدیم .....
دوستان تا چند پارت دیگه این داستان تموم میشه با لایک و کامنت هاتون خوشحالم کنید که خستگی امتحان امروزم در بره💕