
❤️🩹LOVE VAMPIRE S2 P17

سلام اینم پارت جدید شاید تا 2 پارت دیگه این داستان تموم بشه 💕حالا هم برین ادامه مطلب👇🏻
شروع داستان 📑
از وقتی که اِما حالش بهتر شده بود قرار شد من هم اون معجون رو بخورم وقتی که خوردم فیلیکس بهم گفت موقعی که بچه دار شدم به خوردنش ادامه بدم تا مانای توی بدنم تثبیت بشه و روی بچه ها اثر بدی نداشته باشه . قرار شد اِما و هوگو و لوئیس بعد از تاج گذاری برن به زمان آینده . بعد از چند روز آماده سازی های جشن تموم شد. و هفته بعد هم قرار بود تاج گذاری کنیم .و برای بچه هاو خودمون لباس سفارش دادیم . قرار شد که جشن رو دوباره توی کلیسا برگزار کنن . چند بار هم قوانین جشن رو مرور کردم و به همراه آدرین تمرین کردم .

لباس مرینت👆🏻

تاج مرینت👆🏻

لباس اِما 👆🏻
"دیگه لباس آدرین و هوگو و لوئیس یه کت و شلوار در نظر بگیرین"
از صبح زود بلند شدم و مدل موهام رو خدمتکارا درست کردن و لباسم رو پوشیدم و آدرین اومد و با کالسکه به کلیسا رفتیم و آدرین جلو تر رفت و منم وارد شدم و روی یک صندلی جلوی جایگاه آدرین زانو زدم و دست هامو توی هم قفل کردم و دعا کردم . آدرین اومد جلو و تاج پرنسس رو از روی سَرم برداشت و تاج ملکه رو گذاشت روی سَرم و دستمو گرفت و بلند کرد :از این به بعد مرینت اگراست امپراطوریس سرزمین خون آشام ها خواهد بود . همه ی اشراف بلند شدن و تشویقمون کردن و بچها هم ردیف اول بودن دوباره از بالکن کلیسا رفتیم که مردم هم بهمون تبریک گفتن: درود بر امپراطوریس ماه امپراطوری . درود بر پادشاه و امپراطوریس . خداوندا ما را در سایه پدر و مادر امپراطوری نگه دار(منظورشون جایگاه امپراطوریس و پادشاهه) وقتی دوباره سوار کالسکه شدیم مردم وایساده بودن و جلوشون توسط گارد سلطنتی گرفته میشد. و دست هاشون که توش گل بود رو به سمت ما گرفته بودن . و من و آدرین هم براشون دست تکون میدادیم. و به قصر برگشتیم 💫 بعد هم از بچه هام خداحافظی کردم و اون ها هم به زمان خودشون برگشتن....
زمان آینده از زبان اِما💙
وقتی برگشتیم به زمان خودمون سریع لباس هامون رو در آوردیم و لباس های خودمون رو پوشیدیم و در به صدا در اومد و در باز شد مامان بود ! اشک توی چشم هام جمع شده بود و مامان اومد داخل به همراه بابا . لوئیس و هوگو هم داشتن گریه میکردن ما تونستیم از اتفاقات بد آینده جلوگیری کنیم و مامان زنده موند مامان:چی شده اتفاقی افتاده که دارین گریه میکنین بچها؟ هوگو:شما یادتون نمیاد که ما توی زمان سفر کردیم و اومدیم پیشتون؟ بابا:چی؟ نه من که یادم نمیاد. پس درست بود خاطراتشون از ما پاک شده . بعد هم مامان ما رو بغل کرد . مامان:دیگه نبینم بچه هام دارن گریه میکنن ها که منم حسابی ناراحت میشم 😊 . بعد هم با هم دیگه به سوی آینده مون رفتیم .... پارت بعدی منحرفی هست و رمز هم باید بیاین از داخل گفتمان ام بگیرین و اگر کسی تکی پارت های قبلی بیاد کامنت بده و بگه رمز اینه کامنتش رو پاک میکنم ولی اگر سنتون کمه برای پارت بعد هشدار میدم نخونین . البته پارت بعدی رو پنجشنبه میزارم البته اگر وقت کنم. چون امتحاناتم خیلی سنگین و نمیتونم تند تند پارت بدم درک کنید مرسی💜